سلام این دیگه آخرین مطلبمه از این به بعد اینجا هستم
احتمالا اگه خواستم بازم وبلاگ نویسی کنم جای دیگه ای
بنویسم.شاید با همین اسم شایدم با یه اسم دیگه.از همه دوستانی
که تو این مدت منو تحمل کردن متشکرم(شکست نفسی رو حال کن)
از همشون تو این روزهای عزیز التماس دعا دارم
داغ بی تسلی
داغ های همه تاریخ را ما به یکباره دیدیم،چرا که ما امت آخرالزمانیم، و خمینی، این ماه بنی هاشم، میراث دار همه صاحبان عهد بود در شب یلدای تاریخ. در عصر ادبار عقل و فلک زدگی بشر،در زمانه غربت حق، در عصری که دیگر هیچ پیا مبری مبعوث نمی شد و هیچ منذری نمی آمد خمینی میراث دار همه انبیا و اسباط ایشان بود و داغ او بر دل ما ، داغ همه اعصار ، داغی بی تسلی.
ما را این گمان نبود هرگز که بی او بمانیم. آخر او آیتی بود که(ثقلین) را در وجود خود معنا می کرد، همه (ما ترک رسول الله)را، وما می دانستیم که زمین و زمان می گردند تا انسان هایی چون او، هر هزار سال یکی، پای به دنیای گذارند. آخر آدم هایی چون او، قطب سنگ آسیاب افلاکند،مصداق حدیث (لو لاک) اند و غایت الغایات وجود……و حق است اگر با رفتن زمین از رفتن باز ماند آسمان نیز ،خورشید سرد شود و ماه بشکافد و دریا ها طغیان کنند و باران خون از آسمان ببارد و مومنین از شدت ماتم دق مرگ شوند، و اگر نبود آن حجت غایب، تو بدان، بی تردید که همان میشد .
ما را این گمان نبود که بعد از او بمانیم، اما او رفت و زمین ماند و ما نیز بر زمین، در این پهنه بی منتهایی که عقل راه به جایی نمی رود. دریاها و زمین و آسمان و ماه و خورشید بر جای ما ندند تا مقصود خمینی(ره) محقق شود، آن سان که بعد از رحلت آخرین فرستاده خدا نیز دور فلک بر جای ماند تا تحقیق وجود او را در جهان تحقق بخشد. آخر انسان هایی چون او که یک فرد نیستند ،یک امت اند و یک تا ریخ.
کوران روزحشر در اینجا نیز کورند_ که :" من کان هذه اعمی فهو فی الاخراعمی" _ ونمی بینند. آنان از کجا بدانند که کدام امر عظیم واقع شده است؟
نه آنگاه که امام آمد ونه امروز که رفت است. اگرنه، این ولی خدا برای آنان حجتی میشد تا صدق قصص انبیا را باور کنند و چون سحره فرعون دربرابر این انقلاب به سجده درآیند که " امنابرب موسی و هرون " اگر نه، این ولی خدا برای انان حجتی میشد تا زهد وعدالت علی را باور کنند، حلم حسن را وشجاعت حسین را و…… واین ولی خدا برای آنان حجتی میشد تا عظمت حق را و همه صفات خدا یی را در وجودش بنگرد و انسان را، همچون خورشید که نورش ازازلیت تا به ابدیت رافرا گرفته است.
داغهای همه تاریخ را ما به یکباره دیده ایم. یک بار دیگر این رسول اکرم است که در دنیا رفته است، یک بار دیگر این علی است که به شهادت رسیده است، یک بار دیگر این فاطمه است وحسن است وحسین است که ما را داغدار کرده اند، یک بار دیگر این مهدی است که در حجاب غیبت رفته است.
دست ما اگر به نخل بلند وجود او نمی رسد، دست خمینی که میرسید. او آمد تا معنای (انتظار) را به این امت بیا موزد، در آینه ی وجود خود که اسوه مصادیق منتظران بود، و اکنون دیگر دور افلاک را مرادی نیست جز آنکه منتظر مهدی باشد.
امام (ره) به ما آموخت که تظار در مبارزه است و این بزرگترین پیام او بود، و پس از او، اگر باز هم امیدی ما را زنده میدارد همین است که برای ظهور آخرین حجت حق مبارزه کنیم. امام ره ما را آموخت که ( عرفان را با مبا رزه جمع کنیم)و خود بهترین شاهد بود که بر این مدعا که عرفان عین مبارزه است، و از این پس دیگر چه داعیه ای می ما ند برای انان که عرفان را به مثابه امری کاملآ شخصی بهانه واماندگی خویش می گر فتند؟ او کتاب و سنت را در وجود خویش تفسیر کرد و مجحولات شریعت و طریقت رابا مفتاح مبارک حیات خویش گشود وما می دانستیم که جهاد اصغر شرط لازم جهاد اکبر است و اولیای مقرب خدا در تمام طول تاریخ همواره بر همین شیوه زیسته اند.
دیگر چه داعیه ای می ماند برای آنان که حکم برظالم اشعار عرفانی می راندند و با چشمی ظاهربین چهره افیونی خویش را در اینه صیافی وجود کج اندیش ماتریالیسم دیالکتیک معنا می کردند و حافظ را شرابخواره و زنبازه ای از سبک خویش میگرفتند؟
آیا ندیدند او را که از این سوی پنجه ارباب جور انداخته بود و از آن سوی ( سجاده به می رنگین) داشته بود و (دلق مرتع را گرو جامی شراب مرد افکن) نهاده بود؟ ایا ندیدند که در (خلوت ان کار دیگر کردن) و(صراحی پنهان کشیدن ) یعنی چه؟ مگر این مردترین مردان میدان مبارزه و زاهدترین زهاد زمانه نبود که دم از خال لب چشم بیمار و می و میخانه بتکده و رند می آلود خرقه پیر خراباتی میزد ؟
امام رفت و زمین ماند و ما نیز بر زمین ماندیم.با داغ جراحتی سخت بر دل و باری سنگین بر دوش . امام رفت تا بار تکلیف ما بر گرده عقل واختیارمان بار شود و همان سان که سنت لا یتغیر خلقت بوده است، چر خه بلیات ما را نیز به میدا ن کشد و آزموده شویم و این آیت ربا نی درست درآید که " لنبلو نکم حتی نعلم الجا هد منکم و الصا برین.
اکنون ،این ماییم و امانت او . دست بیعت از آستین اخلاص برآریم و در کف فرزند و برادرش و تلمیذ مدرسه اش بگذاریم که اگر بعد از رحلت رسول الله ظهر حکومت اسلام به غروب خونین شهادت حسین بن علی و (شب بی قمر غیبت )انجامید، این بار امام فرصت یافت تا وثیقه حکومت را به معتمدین خویش بسپارد و این خود نشانه ای است بر این بار خداوند اراده کرده است تا حزب الله و مستضعفین را به امامت و وراثت زمین برساند.
مستقیم، مستقیم، مستقیم، هی به چپ،هی به چپ، هی به راست .جاده، آسفالت، آسفالت .خاکی، خاکی،خاکی، خاکی .دورِ دورِ دور. یک کوره راه تاریک ،وحشتناک ،دور از هیاهو ، تا چشم کار می کرد خاک بود و خاشاک. پشت سر،جاده خاکی ، آن دورها چند تا چراغ کوچک که سو سو می زد . بدون سر و صدا ، ساکتِ ساکت ، یواش، یواش، یواشتر. بوق ،ترمز،تلنگر.خسته و کوفته . پیاده،پیاده،پیاده .کوچه های ناهموار ،گلی، تاریک ،باریک .بیغوله ،کلبه، حصار،دیوار،مثلاًخانه ،درب آهنی ،درب چوبی ،در! در برای کوبیدن ،لنگر برای کوبیدن ،زنگ برای فشردن ،اف اف برای پاسخ ،هیچکدام ، هیچستان!!
وارد شدیم …….سلام اتاقی کوچک ،کاهگلی ، تاریک وسرد ،نوری کم سو ،صدائی نحیف علیکم السلام .بفرمائید .چشمان خسته ، عادت چشم به تاریکی ،حال شما چطوره ؟ کمر خمیده ،صورت چروکیده ،چشمها کم سو ،دستها لرزان ،دیده هاگریان ، خوش آمدی پسرم ، چه لباس زیبائی ،بوسه ،بوسه، بوسه، به خاک زیر پای ما ،گریان، گریان. بوی پسرم می آید !! صدایی ظریف ، کوچک ،سلام آخ جون … چه خبر ؟! بوی پدرم می آید !!لرزان بفرمائید . پوتین ، پلاک ،پلاک ،پوتین ،روبرویم فردا ، کنارم دیروز.چای،گرمِ گرمِ گرم .قند، شیرینِ شیرینِ شیرین. خاطراتِ دلنشینِ غمگین.
مدتها قبل بود .اما هنوز چشم به راه هستم . همه می گویند دیوانه ام اما من مادرم باورم نمی شود که پسرم از سفر بر نگردد. برایش عزا گرفتند اما من هنوز منتظرم . قاب وقاب وقاب . امام ،آقا ،شهید .بوسه، پارچه ،گریه .نوزده سال بیشتر نداشت که رفت؛ شناسنامه اش را دست کاری کرد.می گفت :اگر من نروم تو آزاد نخواهی بود . مهربان بود وبا گذشت .دلسوز بود وبا خدا .هیچکس را به اندازه امام دوست نداشت و از هیچ کس به اندازه خدا اطاعت نمی کرد .حرفش حرف ایمان بود و راستی . همه فامیل او را دوست داشتند با وجود سن کمش حرفهای بزرگی می زد . حرف قیامت و خدا را طوری می زد که انگار آنجا را دیده یا با خدا همنشین بوده . شجاع بود دلیر هدفش مقدس بود و والا؛ رفت برای آزادی کشورش پدرش کارگر بود، ساده . سالهاست رفته او هم منتظر بود اما رفت .
یکبار برگشت، گفتم ازدواج کن ، گفت پا بند می شوم مادر . دیگر نمی گذارید بروم گفتم قول می دهم که بروی اصرار، اصرار، اصرار یکی از دخترهای فامیل را برایش عقد کردیم . اما شب بعد عروسی رفت . نامه ها یش همه سفارش بود به خدا به قرآن ،به ائمه ، به احترام والدین، به دوستی پدر و مادر . پستچی ، نامه ،بیمارستان خونی ،بیهوشی ،اتاق عمل ،باند ، گچ سفید، دست راست ، چشم ، گوش …چند روز بیمارستان ،مرخصی ،منطقه .دوباره رفت بی اعتنا به همه ، زندگی و دنیا . حتی کودکش را هم ندید ،فقط نامش را انتخاب کرد تا یادگارش باشد . رفت و ما منتظریم. چند تا نامه فرستاد . وصیت کرد رهرو راه امام باشیم . با تقوا و با خدا و با عزت باشیم. در برابر ظالم سر خم نکنیم و به داشته و نداشته قانع و شاکر خداوند منان باشیم و خداحافظ …
با چشمان گریان آماده شدیم و حرکت کردیم .تشکر؛ چه ذوق و شوقی انگار با دیدن ما امیدی دوباره درونش جوانه زده و انگار ما پیغامی از سوی فرزندش آورده بودیم و بقول خودش تا نرفتن بوی همرزمان فرزندش از خانه، او خواهد آمد .من منتظرم .
محمدی