شهید مثل یک نمره بیست

یاداشتهای یک جوان کتابفروش

شهید مثل یک نمره بیست

یاداشتهای یک جوان کتابفروش

من یک خشونت طلب هستم!!!

* در همین جا از همه ی کسانی که در حمله به سفارت دانمارک شرکت داشتند تشکر می کنم.اگر چه می دانم از طرف خیلی ها به بی منطق بودن ، خشونت طلب بودن  و احساسی بودن متهم می شوم.(خواهشا فحش ندید چون اینجا خانواده رفت و آمد می کند!)

* نمی دانم آخر چرا باید همیشه  ما منطقی باشیم و مواظب باشیم تا چهره ی بین المللی مان مخدوش نشود.بگذارید یک دفعه هم ما قوانین بین المللی را زیر پا بگذاریم.قضیه ما شده است همان داستان قدیمی پیرمرد و نوه اش که خری را برای فروش به شهر می برند. داستانش را همه بلدید.آنهایی هم که بلد نیستند از آنهایی که بلدند بپرسند!

* هر چه از تاریخ می گذرد درستی نظرات امام خمینی(ره) برای ما بیشتر روشن می شود.امام فرموده بودند:((ما در جنگ به این نتیجه رسیدیم که باید روی پای خودمان بایستیم.))قضیه انرژی هسته ای درستی این حرف را بیش از پیش برای ما ثابت کرد.سیاستمدارن کشورمان از مدتها پیش دلشان را به این خوش کرده بودند که حداقل روسیه و چین (به اصطلاح بلوک شرق) به نفع ایران رای خواهند داد.که خب،زهی خیال باطل.

* نه شرقی،نه غربی، جمهوری اسلامی.

* نبرد درالوگ، احتمال قریب به یقین تا به حال نام این کتاب را نشنیده اید چون همین امسال چاپ شده است.کتاب مربوط می شود به خاطرات سردار جهروتی زاده از دوران جنگ.بعد از خواندن این کتاب متوجه شدم دانسته هایم در مورد جنگ درحد خیلی شوتی قرار دارد.این هم مراکز فروش این کتاب:

 تهران -تقاطعِ خیابانِ حافظ و سمیه- فروشگاهِ سوره‌ی مهر
مشهد- چهار راه شهدا – ضلع شمالی باغ نادری(ک شهید خوراکچیان) مجتمع گنجینه کتاب – طبقه منفی یک تلفن 2238613-05۱1 همراه:09155147204

* احمدی نژاد حمایتت می کنیم.

* اینجا را دیده اید؟ اینجا را چطور؟ و باز هم تاکید می کنم اینجا را یادتان نرود.

* رنجوری را گفتند:(( دلت چه می خواهد؟)) گفت:(( آنکه دلم چیزی نخواهد.))-- گلستان سعدی باب سوم

۱۴ خاطره از شهید چمران

تازگیها وبلاگی دیدم با عنوان ۱۰۰ خاطره که فعلا با ۲۰۰ خاطره از شهید زین الدین و شهید چمران بروز شده و طبق گفته ی خودشون قراره بعدها کاملتر هم بشه. منبع این ۱۴ خاطره هم همون وبلاگه.حتما یه سر بزنید.اینجا کلیک کنید.

1) نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند ؟ می گویم « مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم . برای من ناراحته .» کی باور می کند؟

2) ریاضیش خیلی خوب بود . شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.

3) شب های جمعه من را می برد مسجد ارک. با دوچرخه می برد. یک گوشه می نشست و سخن رانی گوش می داد. من می رفتم دوچرخه سواری.

4) پدرمان جوراب بافی داشت. چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید. عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت. مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. افتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند. پدر دیگر به جای جوراب،لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت.

5) مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.دکتر چند سؤال ازش پرسید . بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت « پسر جان تو قبولی . شهریه هم لازم نیست بدهی.»

6) تومار بزرگ درست کرد و بالایش درشت نوشت:« صنعت نفت در سرتاسر کشور باید ملی شود» گذاشتش کنار مغازه ی بابا مردم می آمدند و امضا می کردند.

7) سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند. سرامتحان ، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده ، بالاترین نمره .

8) درس ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود. آخر ترم نمره ش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار . همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه اش نوشته بود «این کتاب در حقیقت جزوه ی مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک.»

9) یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند. همه از کمونیست ها می ترسیدند.

10) بورس گرفت . رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کارهای سیاسی مذهبی. خبر کارهایش به ایران می رسید. از ساواک پدر را خواستندو به ش گفتند « ماترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبازه کند.» پدر گفت «مصطفی عاقل و رشیده . من نمی توانم در زندگیش دخالت کنم» بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند، برمی گردد.

11) می خواستیم هیأت اجرایی کنگره دانش جویان را عوض کنیم . به انتخابات فقط چند روز مانده بود. ما هم که تبلیغات نکرده بودیم . درست قبل از انتخابات ، مصطفی رفت و صحبت کرد. برنده شدیم.

12) چند بار رفته بود دنبال نمره اش. استاد نمره نمی داد. دست آخرگفت « شما نمره گرفته ای، ولی اگر بروی ، آزمایشگاه نیروی بزرگی از دست میدهد. » خودش می خندید. می گفت « کارم تمام شده بود. نمره ام را نگه داشته بود پیش خودش که من هم بمانم»

13) بعد از کشتار پانزده خرداد نشست و حسابی فکر کرد. به این نتیجه رسید که مبارزه ی پارلمانی به نتیجه نمی رسد و باید برود سلاح دست بگیرد. بجنگد.

14) باهم از اوضاع ایران و درگیری های سیاسی حرف می زدیم .نمی دانستیم چه کار می شود کرد. بدمان نمی آمد برگردیم، برویم دانشکده ی فنی ، تدریس کنیم . چمران بالاخره به نتیجه رسید . برایم پیغام گذاشته بود « من رفتم .آنجا یک سکان دارهست. » و رفت لبنان.
 

محرم ،اینترنت و ...

یا خیر حبیبی و محبوب

 بعضی روزها بوی خاص خودشان را دارند و روزهای محرم از آن روزهایی هستند که بویشان خیلی خاص است.این روزها گاه و بی گاه این گفتار شهید آوینی به ذهنم خطور می کند که: ((راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمان بدین صلا لبیک گوید از ملازمان کاروان کربلاست.))

سید حبیب می گفت: ((شرقیها رو خیلی دوست دارم.))منظورش روزنامه ی شرق بود.با تعجب گفتم: ((چرا؟)) گفت: ((به خاطر پشت کارشون.اونا برای هدفشون حسابی کار می کنن.ولی ما فقط بلدیم یه جا بشینیم و سلام و صلوات بفرستیم.)). این حرفش من را یاد همین وبلاگم انداخت با خودم گفتم: ((یعنی ما از این وبلاگ نویسهای اون طرفی مثل ابطحی و الپر و بقیه بی عرضه تریم؟)) برای همین تصمیم دارم از این به بعد مرتب تر و هدفمندتر بنویسم.(تکبیر)

 از فضای اینترنت بدم می آید.چرا؟ با عرض معذرت باید بگویم هر کس هر غلطی که دوست دارد می کند.هر چرتی که دوست دارد می گوید.هر فحشی که بلد است نثار این و آن می کند و بعد می گوید آزادیست و قداست آزادی را آزادانه از بین می برد.

 بعضی خانمهای وبلاگ نویس به اسم دفاع از حقوق زنان چه توهینها که به قشر خودشان نمی کنند.چند وقت پیش یک کدامشان مطلب بلند بالایی نوشته بود در مورد اینکه زنان هم باید آزادانه با چند نفر رابطه ی جنسی داشته باشند و بهمین خاطر در ایران حقوق زنان پایمال می شود و آنها عقب مانده می شوند و هزار کوفت و زهر مار دیگر.

 خوب است بدانید در همین روستاهای اطراف سبزوار خودمان دختر خانمهای جوانی هستند نهایتاٌ 20 ساله که خرج خود و خانواده ی شان را از به هم بافتن تار و پود قالی تامین می کنند و همین شیر زنها به 30 سالگی نرسیده اکثرشان عینکی می شوند آن هم از نوع ته استکانیش.ستون فقراتشان معیوب و از درد آرتروزشان هم که چیزی نگویم بهتر است.

 و همین شیر زنها وقتی در گرما 40 درجه ی روزهای تابستان برای کار به زمینهای کشاورزی می روند در ازای کار مساوی با مردها فقط به جرم اینکه زن هستد نصف یک کارگر مرد دستمزد می گیرند و باز هم بهتر است از سو استفاده های دیگر که از آنان می شود چیزی نگویم.(قابل توجه شیرین عبادی و جک و جونورهای حقوق بشر دوست.)

 خیلی از موضوع پرت شدم؟نه داداش! اصل موضوع همینجاست.فکر می کنیم همه ی دنیا همین وبلاگستان است و وبلاگ بازی.

جلال آل احمد می گوید: ((از وقتی ول کردیم شهید شدن را و قناعت کردیم به شهید نمایی کار خرابست.))

رزیتا خاتون سید مهدی شجاعی را حتما بخوانید.خیلی ایول داره!

 سلامتی شهدا صلوات!!!