شهید مثل یک نمره بیست

یاداشتهای یک جوان کتابفروش

شهید مثل یک نمره بیست

یاداشتهای یک جوان کتابفروش

سودای عشق

مستقیم، مستقیم، مستقیم، هی به چپ،هی به چپ، هی به راست .جاده، آسفالت، آسفالت .خاکی، خاکی،خاکی، خاکی .دورِ دورِ دور. یک کوره راه تاریک ،وحشتناک ،دور از هیاهو ، تا چشم کار می کرد خاک بود و خاشاک. پشت سر،جاده خاکی ، آن دورها چند تا چراغ کوچک که سو سو می زد . بدون سر و صدا ، ساکتِ ساکت ، یواش، یواش، یواشتر. بوق ،ترمز،تلنگر.خسته و کوفته . پیاده،پیاده،پیاده .کوچه های ناهموار ،گلی، تاریک ،باریک .بیغوله ،کلبه، حصار،دیوار،مثلاًخانه ،درب آهنی ،درب چوبی ،در! در برای کوبیدن ،لنگر برای کوبیدن ،زنگ برای فشردن ،اف اف برای پاسخ ،هیچکدام ، هیچستان!!

وارد شدیم …….سلام اتاقی کوچک ،کاهگلی ، تاریک وسرد ،نوری کم سو ،صدائی نحیف علیکم السلام .بفرمائید .چشمان خسته ، عادت چشم به تاریکی ،حال شما چطوره ؟ کمر خمیده ،صورت چروکیده ،چشمها کم سو ،دستها لرزان ،دیده هاگریان ، خوش آمدی پسرم ، چه لباس زیبائی ،بوسه ،بوسه، بوسه، به خاک زیر پای ما ،گریان، گریان. بوی پسرم می آید !! صدایی ظریف ، کوچک ،سلام آخ جون چه خبر ؟! بوی پدرم می آید !!لرزان بفرمائید . پوتین ، پلاک ،پلاک ،پوتین ،روبرویم فردا ، کنارم دیروز.چای،گرمِ گرمِ گرم .قند، شیرینِ شیرینِ شیرین. خاطراتِ دلنشینِ غمگین.

 مدتها قبل بود .اما هنوز چشم به راه هستم . همه می گویند دیوانه ام اما من مادرم باورم نمی شود که پسرم از سفر بر نگردد. برایش عزا گرفتند اما من هنوز منتظرم . قاب وقاب وقاب . امام ،آقا ،شهید .بوسه، پارچه ،گریه .نوزده سال بیشتر نداشت که رفت؛ شناسنامه اش را دست کاری کرد.می گفت :اگر من نروم تو آزاد نخواهی بود . مهربان بود وبا گذشت .دلسوز بود وبا خدا .هیچکس را به اندازه امام دوست نداشت و از هیچ کس به اندازه خدا اطاعت نمی کرد .حرفش حرف ایمان بود و راستی . همه فامیل او را دوست داشتند با وجود سن کمش حرفهای بزرگی می زد . حرف قیامت و خدا را طوری می زد که انگار آنجا را دیده یا با خدا همنشین بوده . شجاع بود دلیر هدفش مقدس بود و والا؛ رفت برای آزادی کشورش  پدرش کارگر بود، ساده . سالهاست رفته او هم منتظر بود اما رفت .

یکبار برگشت، گفتم ازدواج کن ، گفت پا بند می شوم مادر . دیگر نمی گذارید بروم گفتم قول می دهم که بروی اصرار، اصرار، اصرار یکی از دخترهای فامیل را برایش عقد کردیم . اما شب بعد  عروسی رفت . نامه ها یش همه سفارش بود به خدا به قرآن ،به ائمه ، به احترام والدین، به دوستی پدر و مادر . پستچی ، نامه ،بیمارستان خونی ،بیهوشی ،اتاق عمل ،باند ، گچ سفید، دست راست ، چشم ، گوش چند روز بیمارستان ،مرخصی ،منطقه .دوباره رفت بی اعتنا به همه ، زندگی و دنیا . حتی کودکش را هم ندید ،فقط نامش را انتخاب کرد تا یادگارش باشد . رفت و ما منتظریم. چند تا نامه فرستاد . وصیت کرد رهرو راه امام باشیم . با تقوا و با خدا و با عزت باشیم. در برابر ظالم سر خم نکنیم و به داشته و نداشته قانع و شاکر خداوند منان باشیم و خداحافظ

با چشمان گریان آماده شدیم و حرکت کردیم .تشکر؛ چه ذوق و شوقی انگار با دیدن ما امیدی دوباره درونش جوانه زده و انگار ما پیغامی از سوی فرزندش آورده بودیم و بقول خودش تا نرفتن بوی همرزمان فرزندش از خانه، او خواهد آمد .من منتظرم .

 محمدی

نظرات 2 + ارسال نظر
مغز سالم دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 02:35 ب.ظ http://safepith.persianblog.com

۱- هنوز لازمه بگم وبلاگه خوبیه.
۲- دیگه شدم بی مرام؟
۳-حواست باشه وبلاگت خراب نشه چون شدیدا دارم سر می زنم!
۴-دهه ی فجر مبارک
۵- فعلا...
۶-یا حق

[ بدون نام ] دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 10:52 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد